قصه ی امیرطاها در سالی که گذشت
به نام خدای مهربونی که همیشه و همه جا کنار ماست.
بعد از یکسال دوباره سلام.
پارسال همین موقعا بود که همزمان با ثبت نامت توی کلاسای WTA و باشگاه حسابی سر جفت مون شلوغ شد.چقدر فراز و نشیب داشتیم توی این یکسال.چه روزای تلخ وشیرینی با هم تجربه کردیم تا تو یکسال بزرگتر بشی و من یکسال باتجربه تر !
حیلی پرانرژی بودی و من واقعا برای جواب دادن به نیازهای تموم نشدنیت برای بازی کردن و گوش دادن به حرفات داشتم کم میاوردم که رفتیم پیش دکتر اسلامی و قرار بر این شد که اگر رفتن به موسسه به هر دلیلی اعتماد به نفست و ارزش هات و زیر سوال میبره (علیرغم بودنت کنار بچه ها و مربی هایی که انصافا چندماه اول برات وقت گذاشتن و زحمت کشیدن )،متوقف بشه و روند رشد و آموزش و تربیت شما از یه راه دیگه پیگیری بشه.
اونقدر کتاب خوندم و مشورت گرفتم از اهل فن که بالاخره راضی شدم نری موسسه.دیدم خیلی به زبان علاقه داری ، چند تا آموزشگاه رفتم.کانون زبان گفت قبل از 7 سالگی نمیتونه شما رو قبول کنه.بعد از کلی جستجو توی فاز 1 یه موسسه پیدا کردم که به نظرم خیلی خوب اومد.تحت نظارت دانشگاه کمبریج آموزش زبان داشتن با یه سیستم مدیریتی و نظارتی قوی.یه سوپروایزر دقیق و پیگیر (خانم شفاعتی عزیز) و یه استاد خیلی کار بلد و مهربون که با زحمتاش و صبوری هاش شما رو بیشتر از پیش علاقه مند کرد (تیچر مهتاب نازنین ! ).
باشگاهم متوقف شد چون بیشتر وقتت به جنگ با کیسه بوکس و پریدن از روی فنر ها میگذشت و میترسیدم اتفاقی برات بیوفته.کم کم با بابامصطفی رفتی استخر و چقددددددددر هم دوس داری بودن توی آب و شنا کردنُ.
یادم رفت بگم که وقتی رفتی آموزشگاه چون از قبل یا هم کار کرده بودیم از phoenix 1 نشستی سر کلاس .اینجوری تقریبا 7 8 ترم از بچه های دیگه جلوتر بودی.هر ترم هم top student شدی و از post man جایزه های جورواجور گرفتی(بماند که زحمت همه ی اینا پای بابا بود و post man یه شخصیت خیالی بود برای انگیزه دادن بیشتر به بچه ها ).
اسم خوشگلت هر ترم میره توی سایت اصلی و جزو برترین های ماه قرار میگیره.این عکس خوشگلی هم که میبینی یه روز موقع برگشتن از کلاس توی پارک فاز 3 گرفتیم.
فعلا تا اینجا رو داشته باش.
امروز دومین روز ماه رجبه و مامان روزه س. بیشتر نمی تونم بنویسم.اجالتا خداحافظی میکنم تا سر فرصت بقیه ی ماجراهای این یکسال رو بنویسم برات.
خدای بچه ها نگهدارت.